ادبیات
تو مرا میکُشی. صدها بار. گاه آدمیزاد میمیرد برای او که جانش را میگیرد. کُشندهی منی و جاندهندهی من. آن جهان دیگری که بدان پناه میبرم آن هنگام که جانم و روحم به ستوه آمده باشد، اما آن جهان دیگر که از واقعیت دردناکتر میشود. وهم منی و واقعیت من. کُشندهی منی به وقت هجوم سردرد و درماندگی. ملالت منی و سلامت من.
کشندهی منی آنگاه که پر از کلمهام و هیچ ندارم برای نوشتن و میکُشی مرا حتی آن ساعت که مینویسم. نانوشتهی منی و نوشتهی من. کشندهی منی هر بار که در کلاس بغض میکنم، مجنون میشوم و اشک میریزم. گریهی منی و خندهی من. کشندهی منی در آن نیمهشب که این دو چشم اجازهی خواندن را از من دریغ میکنند. عمیاء منی و نابینایی من. کشندهی منی آن دم که منم در میان دهها نفر. تنهایی منی و تعلق من. کشندهی منی در سفیهانهترین و بخردانهترین تصمیماتم. حماقت منی و عقل من. کشندهی منی آن گاه که تناقض به جانم میریزی. رفیق منی و دشمن قسم خوردهی من. کشندهی منی آن دم که در منتهای بیخوابی وا میداریام به نوشتن. خواب منی و بیداری من. کشندهی منی در تمجید و تکفیر. حبّ منی و بغض من. کشندهی منی در هر قدم. صواب منی و خطای من.
کشندهی منی به هر نفس، به هر سلام، به هر ضربان.
میکُشی مرا به صد، میمیرمت به هزار.