33
اگر اشتباه نکرده باشم وارد هفتمین روز از قطعی سراسری اینترنت شدهایم. سعی میکنم کارهایم را با همین سایتهای ایرانی راه بیندازم. بیش از آن که ناراحت باشم خشمگینم. خشمگینم و ناامید. راستش مدتهاست که به خودم وعدههای سر خرمن نمیدهم که چیزی درست میشود. اگر تمایلات کمالگرایانهام را در این مبحث به حالت تعلیق در آورم راحتترم. به این فکر میکنم که در نقص هم میتوان به کمال رسید.
روزها و هفتههای خوبی را نمیگذرانم. خستهام. روزشماری میکنم کلاسهایم زودتر تمام شوند اما هیچ برنامهی روشنی برای بعدش ندارم. کلاس نویسندگیام خوب پیش نمیرود. نمینویسم. پروپوزالم هم همینطور. از خودم کلافهام. مدام یاد توییت هاجر میافتم که نوشته بود به تراپیست اعتقاد ندارم، دلم حاجخانم رو میخواد که ازش بپرسم چرا من دیگه تحمل خودم رو ندارم مامان؟ تحمل ادا و اصولهای خودم را ندارم. تحمل این همه پرسش بیپاسخ مانده را ندارم. همه چیز سر جایش است و هیچ چیز سر جایش نیست. و دقیقا به همین خاطر از چیزی لذت نمیبرم. اعتماد به نفسم را تا حدی از دست دادهام و غمگینم. نمیدانم این روزها کی تمام میشوند یا اصلا تمام میشوند یا نه. به حرف استاد فکر میکنم که میگفت سعی کنید به ستوه بیاید بچهها. الکی خودتون رو آروم نکنید. خودم را آرام نمیکنم اما آمدم فقط همین را بگویم که خستهام و دلم خستگی در کردن نمیخواهد. چشمهایم باز است و همینطور خستهوار پیش میروم و جملههای بکت در انتهای رمان ننامیدنی را به یاد میآورم که میگفت باید ادامه دهی، نمیتوانم ادامه دهم، ادامه میدهم.
آمده بودم اینجا تا از تنها راه باقیمانده برای ارتباط استفاده کنم و از این روزهای بیمار بنویسم. اما خستهتر از آنم که ادامه دهم. شاید روزی با خواندن همین چند سطر حال این ایام برایم تداعی شد و یادم آمد که برای چه این جملهها اینقدر عقیم ماندند.