ویسپر

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

شازده احتجاب را که میخواندم فخرالنساء کتابی دستش گرفته بود و میخواند که محتوایش خاطرات خانوادگی اش، از پدرش و پدر پدرش و همینطور نسل های قبل ترش بود. فخرالنساء قطعا از این بُعد زندگی اش آدم خوش اقبالی بوده، فکر کنید کتابی دستتان بدهند که تاریخ و تجربیات و خاطرات هفت نسل قبل ترتان تویش نوشته شده باشد. دانستن اینکه شما روی همان پله ای ایستاده باشید که مثلا پدر پدربزرگتان یک روزی ایستاده و قلبش همانقدر تند تند تپیده چقدر میتواند هیجان انگیز باشد. یا دانستن اینکه مادر مادربزرگتان هم روزی قلبش از دلتنگی و عشق مچاله شده چقدر برایتان قوت قلب خواهد بود. تا به حال فکرش را کرده اید؟ که احساسات مختلفتان چه اصالتی میتوانند داشته باشند؟ آن وقت شاید برایتان عجیب نباشد اینکه حس میکنید انگار هزارها سال است حرف نزده اید، یا شاید صدها سال است که دچارید.. میدانید عشق ها اصالت دارند، تاریخ و رگ و ریشه و پوست و گوشت و روح دارند، عشق ها هیچوقت نمیمیرند، حتا اگر هفت نسل پیاپی از مرد و زن را روانه ی خاک کنند..


* شازده احتجاب، رمانی از هوشنگ گلشیری

۰ نظر ۱۹ مهر ۹۵ ، ۰۹:۱۹
سارا