دو روز قبل جایی خواندم که "امروز سالروز خودکشی غزاله علیزاده، نویسندهی ایرانیست. وی در بیست و هفت سال قبل، چنین روزی، خود را حلقآویز کرد." نامش را گوگل کردم و با یادداشت خودکشیاش مواجه شدم. بارها خواندمش. کلماتش بسیار ساده بودند و گیرا ... و بیش از حد آشنا. دو روز تمام ذهنم مشغول این یادداشت بود و هیچ نمیتوانم بنویسم جز اینکه خستگی واژههایش را، هجا به هجای ناامیدیاش را و ژرفای تنهاییاش را بسیار فهمیدهام.
«آقای دکتر براهنی و آقای گلشیری و کوشان عزیز: رسیدگی به نوشته های ناتمام خودم را به شما عزیزان واگذار میکنم. ساعت یک و نیم است. خسته ام. باید بروم. لطف کنید و نگذارید گم و گور شوند و در صورت امکان چاپشان کنید. نمیگویم بسوزانید. از هیچکس متنفر نیستم. برای دوست داشتن نوشته ام. نمیخواهم، تنها و خسته ام برای همین می روم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه ای تاریک. من غلام خانه های روشنم. از خانم دانشور عزیز خداحافظی می کنم. چقدر به همه و به من محبت کرده است. چقدر به او احترام می گذارم. بانوی رمان بانوی عطوفت و یک بهنرمند راست و درست. با شفقت بسیار. خداحافظ دوستان عزیزم.»
پس از خواندن این یادداشت کنجکاو شدم و یادداشت خودکشی بسیاری از افراد مشهور را خواندم و جملهای در یادداشت ویرجینیا وولف، نویسندهی انگلیسی در ذهنم ماند، "همه چیز به جز اطمینانِ خوب بودنِ تو مرا ترک کرده است."
Dearest,
I feel certain I am going mad again. I feel we can't go through another of those terrible times. And I shan't recover this time. I begin to hear voices, and I can't concentrate. So I am doing what seems the best thing to do. You have given me the greatest possible happiness. You have been in every way all that anyone could be. I don't think two people could have been happier till this terrible disease came. I can't fight any longer. I know that I am spoiling your life, that without me you could work. And you will I know. You see I can't even write this properly. I can't read. What I want to say is I owe all the happiness of my life to you. You have been entirely patient with me and incredibly good. I want to say that - everybody knows it. If anybody could have saved me it would have been you. Everything has gone from me but the certainty of your goodness. I can't go on spoiling your life any longer.
I don't think two people could have been happier than we have been.
با این حال عقیدهام این است که شاعرانهترین دلیل خودکشی را لنگستن هیوز آمریکایی نوشته، اگر چه خود او بر اثر بیماری سرطان از دنیا رفته.
The calm,
Cool face of the river
Asked me for a kiss.