کلیدر را چند ساعتیست تمام کردهام. در سکوت نیمهشب صفحات آخر کتاب را دوباره خواندهام و با خط به خطش اشک ریختهام. نام گلمحمد را گوگل کردهام، تصویرش را دیدهام و در حیرت فرو رفتهام. حیرت و بغض لحظهای تنهایم نگذاشتهاند. تاب این همه بزرگی را نمیآورم انگار. از کسان بسیار که پیش از این کلیدر خوانده بودند شنیده بودم هر ایرانی باید کلیدر را خوانده باشد. دولتآبادی خود در مصاحبهای گفته بود کلیدر حافظه تاریخی مردم ایران است. من چهل روز با کلیدر نفس کشیدهام و همهی چیزی که میتوانم بگویم این است که حیف است آدم کلیدر را نخواند. حیف است گلمحمد، بیگمحمد، ستار و بلقیس را نشناسد. داستان کلیدر افسانه نیست، واقعیست، زندگینوشتِ خانوار کلمیشیست و به خصوص گلمحمد، پهلوانِ خراسانی. داستانی واقعی، رگ و پیوند خورده با رشتههای خیال نویسنده. در طی خواندن، آنقدر توصیفهای کتاب را جاندار و زنده مییابید که یقین میکنید این مایه رنج تنها از خیال نمیتواند سرچشمه بگیرد. در یک کلام، رنج را بر خطوط دستان نویسندهاش حس میکنید.
نوشتن کلیدر چهارده سال به درازا انجامیده و با این حال نویسندهاش آنقدر فروتن است که میگوید کلیدر را اگر من نمینوشتم دیگری مینوشت. شخصیتهای بسیاری میروند و میآیند و آنقدر جنبههای مختلف انسانی یکایک آنها خوب به تصویر کشیده شده که میتوانید با تک تکشان همذاتپنداری کنید و در عین حال که حق را به آنها میدهید، محکومشان کنید.
حرف از کلیدر بسیار میتوان زد، اما گفتن از کلیدر یک اتفاق است و خواندنش هزار اتفاق. سخن را با آنچه که دوستانم پیش از خواندن کتاب گفته بودند کوتاه میکنم، هر ایرانی باید کلیدر را خوانده باشد.
پی نوشت: اگر در حال خواندن کتاب هستید و یا قصد خواندن آن را دارید، تا پیش از پایانش نام کتاب و گلمحمد را گوگل نکنید.