ویسپر

سووشون

شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۵۹ ب.ظ

زری معصومانه پرسید: « شما می گویید من دیوانه نشده ام. »
دکتر عبداله خان گفت: « بهیچ وجه. »
زری باز پرسید: « دیوانه هم نمی شوم؟ »
دکتر عبداله خان گفت: « قول می دهم نشوی. »
چشم در چشم زری دوخت و با صدای نوازشگری ادامه داد: « اما یک مرض بدخیم داری که علاجش از من ساخته نیست. مرضی است مسری. باید پیش از اینکه مزمن بشود ریشه کنش کنی. گاهی هم ارثی است. »
زری پرسید: « سرطان؟ »
دکتر گفت: « نه جانم، چرا ملتفت نیستی؟ مرض ترس. خیلیها دارند. گفتم که مسری است. »
باز دست زری را در دست گرفت و پیامبرانه افزود: « من دیگر آفتاب لب بامم، اما از این پیرمرد بشنو جانم. در این دنیا، همه چیز دست خود آدم است، حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس. آدمیزاد می تواند اگر بخواهد کوهها را جابجا کند. می تواند آبها را بخشکاند. می تواند چرخ و فلک را بهم بریزد. آدمیزاد حکایتی است. می تواند همه جور حکایتی باشد. حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت ... و حکایت پهلوانی ... بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمی رسد، بشرطی که اراده و وقوف داشته باشد. »


سووشون | سیمین دانشور

۹۵/۰۸/۰۸
سارا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی