ویسپر

جای خالی سلوچ

جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۵۲ ب.ظ

پیش از این محمود دولت‌آبادی را به «سلوک»‌ش شناخته بودم. دومین روز ماه بهمن بود که خواندن جای خالی سلوچ را شروع کردم و آخ که همان صفحات اول گفتم مرگان چقدر آشناست. به دوستم گفته بودم زنیّتی در مرگان هست که نه فقط در من، که برای همه ی زنان باید آشنا باشد. یا دست کم – هر زنی که به جد و به جهد و شاید به جبر، قامت زندگی را می‌باید که استوار نگاه دارد. دولت‌آبادی جایی در کتاب گفته بود که « آدم درد را از یاد می بَرد، اما خطر نزول درد را هرگز » و چیزی در من به خوبی این را از دیرباز دریافته بود که می‌توان بارها تنها به تصور مرگ، مُرد. مرگانی در من می‌خروشید، در من می‌غُرید و در آخر به گوشه‌ای پناه برده؛ می‌گریست. به نام هر مادری. هر زنی. هر در انتظار سُلوچ نشسته‌ای و به نام هر درمانده‌ای. هاجری در من می‌گریست به بیم‌آلودترین زنجموره‌های هر دختر سیزده ساله‌ای و به مبهم‌ترین حس هر نوجوان سیزده ساله‌ای که در عین کودکی، به انتظار کودک خود می‌نشیند.

محمود دولت‌آبادی را بیشتر از هر زمانی در تک تک صفحه‌ها، سطرها و کلمه‌های این کتاب می‌ستودم. این مرد ِ بزرگ را به خاطر شناخت عمیق و دقیقش از ژرفای پیچیدگی‌های روح ِ یک زن می‌ستایم و بیشتر از هر زمانی مشتاقم به خواندنِ بیشتر قلم ِاین نویسنده ی پیر- از جمله «کلیدر»‌ش.

۹۵/۱۱/۱۵
سارا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی